بسم الله الرحمن الرحیم
هال سل و خدا شناسی (7)
آقای مهراب صادق نیا در مقاله اش خدای عهد عتیق میگوید :
خداى عهد عتیق ، خدایى است قانونگذار ; خدایى که براى کمترین چیزها سختترین قانونها و کمرشکنترین آنها را وضع مىکند . رابطه آدمى با این خداى قانونگذار تنها و تنها در چارچوب قانون معنا پیدا مىکند . آدمى خارج از این قانون هیچگونه ارتباطى با خدا یا درکى از او ندارد . از آنجا که این قانون یک حکم بیرونى است و نه درونى، رابطه انسان با خدا رابطهاى ست خشک ، سرد ، خالى از عشق و عاطفه ، و آمیخته با ترس و اکراه ; رابطهاى که در سایهسار آن، آدمى هیچگاه به احساس آرامش نمىرسد ; احساس آرامشى که بىتردید یکى از انگیزههاى اصلى گرایش آدمیان به دین بهشمار مىآید .
در چنین پیوندى میان بنده و خدا، انسان موجودى مکره است ; موجودى که برخلاف میل خود و تنها به دلیل این که حاکم ، فرمان رانده است باید مطیع باشد ; مطیع فرمانى که از بالا آمده است و او نمىداند و نباید بداند که این حکم چرا و براى چه بر وى رانده شده است . روشن است که در چنین تعاملى بنده با رغبت و شوق به انجام فرمان تن نمىدهد و تلاش مىکند به هر شکل ممکن خود را از زیر بار فرمان برهاند . گاه تظاهر به نشنیدن یا ندانستن و نفهمیدن مىکند و گاه در اجراى حکم اهمال کرده ، آن را به تاخیر مىاندازد و در یک کلام مىکوشد تا از آن بگریزد و شانه خالى کند و در نهایت اگر هیچ راه فرارى نیافت به میزان رفع تکلیف به آن تن مىدهد و به اندازهاى فرمانبردار مىشود که مولا نتواند به بهانه ترک فرمان ، او را مجازات کند و با انجام این اندک ، گمان مىکند به تمام آنچه باید انجام دهد ، عمل کرده ، بیش از این وظیفهاى ندارد . در مقابل ، مولا مىکوشد تا اجازه ندهد بنده گریز پایش به مقصود خود برسد و از زیر بار حکم بگریزد . به همین دلیل بر فرمان خود اصرار مىکند ، بر سختىهاى آن مىافزاید ، مراقبت خود را بیشتر مىکند تا سادهتر بتواند مچگیرى کند . آنقدر این گریز و تاکید ادامه پیدا مىکند که در نهایت ، بنده تسلیم شده ، به قانون تن مىدهد ; البته تندادنى از سنخ اجبار و اکراه . گفتوگوى میان خدا و بنىاسراییل که شرح آن در آیاتى از دومین سوره قرآن (بقره ، آیات 67 تا 71) آمده است به خوبى نمایشگر این ارتباط است . در این آیات مىخوانیم:
موسى قوم خویش را مخاطب قرار داده ، مىگوید ، پروردگارتان شما را فرمان رانده است تا گاوى را سر ببرید . بنىاسرائیل [در حالى که به شگفتى انگشت مىگزند ] مىپرسند ما را به مسخره گرفتهاى ؟ و موسى در جواب مىگوید به خدا پناه مىبرم تا از نابخردان نباشم . بنى اسرائیل [به بهانه] مىپرسند : این گاو چگونه گاوى باشد ؟ پاسخ مىآید : نه پیر و از کارافتاده و نه جوان و کارناکرده ، گاوى باشد در این میانه ; [سپس تاکید مىکند] آنچه فرمان گرفتهاید انجام دهید . بنىاسرائیل [باز درنگ کرده و] مىپرسند : گاو داراى چه رنگى باشد ؟ [باز در پاسخ به ایشان ] گفته مىشود : زرد زرین شادىبخش [ با این همه فرزندان اسرائیل بر این نکته پا مىفشارند که ] امر همچنان نامعلوم و مشتبه است . اگر خدا بیشتر توضیح دهد آنان از ابهام بیرون مىآیند و اگر خدا بخواهد هدایت خواهند شد . در پاسخ گفته مىشود : گاو باید بىعیب و یک رنگ [ بدون لکه] باشد و مىگویند : اینک به درستى سخن راندى [ و در پایان این گفتوگو خدا مىگوید ] چیزى نمانده بود که سر باز زده و فرمان نبرند .
این گفتوگو به خوبى از تصویرى که یهودیان از خدا براى خود برساختهاند و چگونگى ارتباطشان با او پرده برمىدارد . لجاجتى که آنان در انجام فرمان خدا دارند ، از ارتباطى پدید مىآید که آنان بین خود و خداوند برقرارساختهاند ; یعنى همان ارتباط مولا با بنده ، معبود با عبد ، فرمانروا با فرمانبردار . در این گفتوگو بهانهگیرى ، اهمال ، خود را به ندانستن و نفهمیدن زدن ، از طرف بنىاسرائیل و اصرار و تاکید از طرف خدا سیماى مشهودى دارد ( مجله هفت آسمان ، شماره 15 ) .
لازم است دوستان جوان من این داستان را بارها بخوانند ، در هر مرتبه از خواندن به نکته ی از نکات فراوان آن پی خواهند برد . زمانیکه در بین بنی اسرائیل جنایتی رخ داد و آنان در باره ی قاتل اختلاف پیدا کردند ، از موسی علیه السلام یاری خواستند . موسی (ع) امر خدا را مبنی بر ذبح گاو اعلام میکند . از آنجاییکه بنی اسرائیل در کشتن گاو و یافتن قاتل ارتباط و تناسبی نمیبینند ، بی ادبی میکنند و معترضانه به موسی میگویند ، که آیا ما را به تمسخر گرفته ای ؟ در اعتقاد آنان ، آدمی نباید بدون دلیل و بینه سخن کسی را بپذیرد . و این اعتقاد گرچه صحیح است اما بنی اسرائیل گرفتار نقصی هستند که مایلند سائرین هم مانند آنان در این نقص سهیم باشند . و آن ، این است که میپندارند آدمی میتواند به علت و کنه هر حکمی بطور تفصیل پی ببرد و اطلاع اجمالی کافی نیست . پی آمد این نقص ، بیماری مهلک قساوت دل است ، که پذیرای حق نیست ، فاقد حیات معنوی است ، کمال عقلانی ندارد و با عواطف و عشق بیگانه است . بهمین جهت از موسی علیه السلام خواستند تا اوصاف گاو را بیان کند . چون عقلشان حکم میکرد که نوع گاو ، خاصیت مرده زنده کردن را ندارد ، و اگر برای زنده کردن مقتول و در نتیجه یافتن قاتل ، الا و لابد باید گاوی کشته شود ، لابد گاو مخصوصی است که چنین خاصیتی دارد ، پس باید با ذکر اوصاف و با بیانی کامل گاو نامبرده مشخص شود . از آنجائیکه بنی اسرائیل بواسطه ی داشتن ملکه ی استکبار و خوی نخوت و سرکشی ، بیگانه ی با تسلیم و اطاعت در مقابل پروردگار است ، لذا در گفتگوی خود با خدا ، طرزی با خدا صحبت میکنند که استخفاف مقام ربوبی کاملا استشمام میشود بعلاوه هیچگاه به موسی علیه السلام نمیگویند : به خدایمان بگو . میگویند : به خدایت بگو ، گو اینکه خدای موسی را خدای خود نمیدانند . آنان با توضیح خواهیهای لجوجانه شان ، جدای از اینکه موذیانه قدرت خدا را در زنده کردن مقتول نادیده میگیرند ، القاء میکنند که اوامر الهی و بیانات انبیاء ابهام دارد .
و امروزه آنچه که سبب حیرت و باعث نگرانی است ترویج باصطلاح اصل دلیل خواهی ، بینه یابی و سند جویی صرف در رابطه با خداست .
همانطور که آنتونی فلو در باره خودش میگوید :
زندگی من در پرتو این اصل سقراطی که همواره از دلیل و بینه تبعیت کن ، شکل گرفته است .
ادامه دارد ......
بسم الله الرحمن الرحیم
هال سل و خدا شناسی (6)
وقتی میشنوید که آقای آنتونی فلو فیلسوفی خدا ناشناس است و پنجاه سال در رد خدا استدلال کرده است ، بر او عیب نگیرید . او خدایی را منکر است که امروزه خدای یهودی مسیحی نامیده میشود . و معرف آن کتاب تورات و انجیلی است که به فرمایش امام خمینی سلام الله علیه در صفحه ی 288 چهل حدیث از مطالب آن معلوم میشود که کلام یک نفر بشر متعارف هم نیست ، بلکه با اوهام بعض اهل شهوت و هوای نفس منسجم گردیده است .
وقتی خدا بد معرفی میشود مقابله ی با او هم شایع و فراگیر میشود ، منتها آنها که در شرق ، آموزه های خدا ستیزانه ی غربیها را در مورد الله ، خدای قرآن بکار میبرند ، خواسته یا ناخواسته نقش شائول یهودی را در میان مسلمانان بعهده گرفته اند .
اینک خواننده ی یکی از ستیزه های آنتونی فلو در باره ی ایده ی دخالت الهی ، که به تصریح جان هیک در مقاله ی خدا کیست و چیست ؟ باعث بروز مشکل و سوق دادن گروهی به سوی کفر و الحاد شده است ، باشید . هیک میگوید :
اگر در یک حادثه تصادف اتومبیل، خداوند دخالت نماید و تنها جان یک نفر از سرنشینان را نجات دهد و او هم بعد از آن حادثه از خداوند به خاطر معجزه اى که براى او رخ داده است و نجات یافته است تشکر کند، تلویحاً نشان دهنده این مطلب است که خداوند تصمیم گرفت تا آن فرد موردنظر را نجات دهد و همانطور هم تصمیم گرفت که آن دو نفر دیگر را که در حادثه کشته شدند نجات ندهد. مثال مذکور متضمن این مطلب است که از دیدگاه خداوند کاملاً درست است که هر وقت تصمیم گرفت که در جایى دخالت کند دست به این اقدام بزند و به شکل اجتناب ناپذیرى این سؤال مطرح مى شود که چرا خداوند این قدر به ندرت دخالت مى کند و اکثریت عظیمى از قربانیان بلایاى طبیعى و ظلم و ستم و اهمال کارى و مسامحه بشرى را تنها و بى کس رها مى کند؟
چند سال قبل فیلسوف خداناشناس «آنتونى فلو» نوشته بود: «به ما مى گویند خدا ما را همچون پدرى که به فرزندش علاقه دارد دوست مى دارد. ما نیز به این مطلب واقفیم. اما وقتى ما کودکى را مى بینیم که در اثر سرطان غیرقابل علاج مى میرد و پدر وى در تلاش اش براى کمک به او از خود بى خود مى شود چرا پدر مقدس و آسمانى او هیچ نوع علامتى دال بر نگرانى و اضطراب از خود نشان نمى دهد ؟ («خداشناسى و نظریه بطلان» ، جان هیک، وجود خداوند ، صفحه ۲۲۷).
با توجه به این فرضیه سنتى و منطبق با کتاب مقدس که خداوند هرگاه تشخیص دهد و بخواهد به شکلى معجزه گونه دخالت مى کند، هر کسى پى مى برد که چرا افرادى مثل «فلو» و دیگران به خداناشناسى روى آورده اند. این تصویر که خداوند بطور دلبخواهانه عمل مى کند و به بعضى ها کمک مى کند و به بعضى ها نه، بسیار دیر فهم است. اگر چنین موجودى وجود دارد چرا ما باید او را شایسته و لایق پرستش بدانیم و آیا این خداوند جز براى آنهایى که از دخالت هاى ویژه الهى منتفع مى شوند شایسته پرستش است؟
همانطور که میبینید آقای هیک هم انگار خدا ناشناسی افرادی همچون آقای فلو را تقبیح نمیکند ، او میداند وقتی خدا تا حد یک پدر سقوط کرد ، رد و انکار او ابدا کار سختی نیست آنچه باعث تعجب و حیرت شده است ، تبلیغ و ترویج چنین خدایست .
ادامه دارد ......
بسم الله الرحمن الرحیم
هال سل و خدا شناسی (5)
هنوز هم فریاد راهزنی که به مناسبتی از دیوار خانه ای بالا میرفت و شنید که خدای مهربان میگوید الم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله ( حدید ، 16 ) . آیا وقت آن نرسیده است که دلهای مومنان بیاد خدا خاشع و آرام گیرد ؟ شنیدنی و در عین حال عبرت آموز است که یا رب قد آن . ای خدای من ، وقت آن فرا رسیده است .
و این آنتونی فلو است ، فیلسوف خدا ناشناس و سرشناس انگلیسی ، که سمت استادی دانشگاههای لندن و اکسفورد را داشته است ، کسی که بیش از 50 سال در رد وجود خدا استدلال کرد ، کسی که در باره خودش میگوید : زندگی من در پرتو این اصل سقراطی که همواره از دلیل و بینه تبعیت کن ، شکل گرفته است . سر انجام در 24 آذر ماه سال 1383 درهشتاد و یک سالگی و در یک نوار ویدئویی با عنوان آیا علم خدا را کشف کرده است ؟ بر این نکته صحه گذارده که یافته های جدید نشان میدهد ، جهان پیچیده تر از آن است که اندیشوران در گذشته تصور میکردند و چنین جهان پیچیده ای نمیتواند به خودی خود پدید آمده باشد بلکه مخلوق موجودی هوشمند است .
نقل داستان فضیل عیاض و حکایت آنتونی فلو برای آن است ، که مبادا بیخدایان و متحیران و آدمهای سرگردان گمان کنند ، که راه بازگشت و صعود به آسمان بسته است و باید همیشه در یاس و گمراهی و ضدیت با خدا بمانند .
قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم ( زمر ، 53) . بگو ای بندگانی که بر خود اسراف کرده اید ، از رحمت خدا ناامید نباشید ، البته خدا همه ی گناهان شما را خواهد بخشید ، براستی که او آمرزنده و مهربان است .
اداما دارد ......
بسم الله الرحمن الرحیم
هال سل و خدا شناسی (4)
همه ی بیخدایان و آنانی که بواسطه ی تمایلات نفسانی و خواهشهای شهوانی از خدا دور شده اند و آموزه ها و جعلیات دانشگاه های کنیسه ای و کلیسایی را به حساب فهم و درکشان میگذارند و به خورد دور افتادگان از تعقل و تفکر میدهند و چقدر هم کیف میکنند که بلاخره جمع کوچکی را به دور خود گرد آورده اند و بدین سان همه ی عقده های ریز و درشت زندگیشان را تسکین میبخشند ، بدانند : که غالب گفته ها و نوشته هایشان ریشه در مباحث علمای علم الهیات کتاب مقدس دارد . زمزمه های مسمومی که این روزها در گوشه و کنار به گوش میرسد مبنی بر اینکه : خدا قابل شناخت نیست ، و یا خدا قابل تعریف نیست و یا زمانی میتوان بر چیزی اسم قرار داد که آن چیز قابل درک و فهم باشد و حد و مرز آن مشخص باشد ، و بعد از این میگویند : الله اینگونه است ، غائب است ، معرفه نیست ، لذا غیر قابل شناخت و غیر قابل تعریف است . و حتما در آینده ای نه چندان دور مانند اسلافشان به این نتیجه میرسند ، که آن چیزی که در شناخت و تعریف نگنجد ، وجود ندارد . همانطوریکه هری استین ولفسنچ در مقاله ی نگرش وحیانی به خدا و منتقدان آن میگوید : عقیده ی هیوم مبنی بر اینکه خدایی که شناخته نمیشود ، خدایی است که وجود ندارد ، عقیده است که متاثر از فلسفه ی بارکلی میباشد . در فلسفه ی بارکلی ، وجود داشتن به معنای ادراک شدن یا شناخته شدن است . در نتیجه اگر چیزی به شناخت در نیاید ، وجود ندارد .
پیش از این پرسشی را مطرح کردیم که چرا یهود شان و رتبه ی خدا را تنزل میدهد ؟ همه ی تلاشهای احبار و حاخام های یهودی در شخصیت پردازی انسان گرایانه از خدا را میتوان در پیشنهاد جان هیک مشاهده کرد . هیک که در مقاله اش خدا کیست و چیست ؟ آشکارا میگوید : که مفهوم خدا را میتوان به مانند یک انسان تشریح کرد . و بر این اساس خداوند موجودی شبیه ماست و ما دو موجود هستیم ، خدا و شخص خود ما . حرکت به سوی آینده ای خوب و قابل مصالحه را پیشنهاد میکند ، میگوید : در حال حاضر قصد دارم تا حرکت به سوی آینده ای خوب و قابل مصالحه را پیشنهاد کنم . در باره ی خدایی انسانگونه که دخالت نمیکند و در تاریخ و زندگی دست نمیبرد و خدایی که مانع اتفاق افتادن چیز هایی که باید رخ دهند نمیشود و بالعکس . آیا مثالی واضحتر از این برای خودخواهی آدمی سراغ دارید ؟ چرا هیک پیشنهاد حذف خود و دخالت نکردن خود را نداد ؟ و آیا بنابر توصیه ی هیک مایی که هم خداییم و هم خودمانیم ، با از کار انداختن خدا ، به موجودی نیمه تبدیل نشده ایم ؟ کاملا میتوان فهمید که این ترشحهات ذهنهای مریض چه بلای خانمانسوزی را برای جمعی از مردم دنیا به ارمغان آورده است . روزی کریتیاس ، رهبر جباران سی گانه ی آتن در آغاز قرن پنجم پیش از میلاد دین را ترساننده ی مردم معرفی کرد . قرن ها بعد عقیده ی کریتیاس به عنوان دین افیون مردم است از جانب کسانی که خود و انقلابشان سخت متهم به یهودیگری سازمان دهی شده است ، در بین مردم رواج و از نو احیا گردید . اخیرا به خاطر تزلزل در دینداران ، تهور و بیباکی خدا ستیزانه در بی دینان و ترویج به عقیده ی لاینحل بودن مسئله ی خدا در جمعی که نه از دیندارانند و نه از بی دینان ، از خدای مرده سخن میگویند . در حالیکه :
الله لا اله الا هو الحی القیوم لاتاخذه سنة و لا نوم (بقره ، 255) .
خداست که معبودی جز او نیست ، زنده و بر پا دارنده است نه خوابی سبک اورا میگیرد و نه خوابی گران .
براستی چه کسانی از خدای مرده سخن میگویند ؟ و چرا جمعی از خدای زنده وحشت دارند ؟ آنانی که در آن سوی مرز خدا را مرده به حساب آوردند چه سودی بردند که اکنون در این سوی آب به قتل خدا کمر بسته اند ؟
همه ی آنانی که میگویند : ما با خدا به عنوان سوژه ای برای نیایش مبارزه نمیکنیم ، اما خدا به عنوان قانون گذار باید صحنه را ترک کند . میگویند : خدا بماند اما در خانه ی خودش . تشریف داشته باشند منتها در امور زندگی و معاش ما دخالت نکند . بعبارت دیگر خدا را عبادت میکنیم اما اطاعت نمیکنیم . خدای خالق را میپذیریم اما خدای شارع را نخواهیم پذیرفت . شک نکنند که دانش آموخته ی مدرسه ی عمومی دانشوران یهود که با سیستم دروس عینی ذهن شویی و مهره آفرینی میکند ، میباشند .
ادامه دارد .......