بسم الله الرحمن الرحیم
هال سل و خدا شناسی (4)
همه ی بیخدایان و آنانی که بواسطه ی تمایلات نفسانی و خواهشهای شهوانی از خدا دور شده اند و آموزه ها و جعلیات دانشگاه های کنیسه ای و کلیسایی را به حساب فهم و درکشان میگذارند و به خورد دور افتادگان از تعقل و تفکر میدهند و چقدر هم کیف میکنند که بلاخره جمع کوچکی را به دور خود گرد آورده اند و بدین سان همه ی عقده های ریز و درشت زندگیشان را تسکین میبخشند ، بدانند : که غالب گفته ها و نوشته هایشان ریشه در مباحث علمای علم الهیات کتاب مقدس دارد . زمزمه های مسمومی که این روزها در گوشه و کنار به گوش میرسد مبنی بر اینکه : خدا قابل شناخت نیست ، و یا خدا قابل تعریف نیست و یا زمانی میتوان بر چیزی اسم قرار داد که آن چیز قابل درک و فهم باشد و حد و مرز آن مشخص باشد ، و بعد از این میگویند : الله اینگونه است ، غائب است ، معرفه نیست ، لذا غیر قابل شناخت و غیر قابل تعریف است . و حتما در آینده ای نه چندان دور مانند اسلافشان به این نتیجه میرسند ، که آن چیزی که در شناخت و تعریف نگنجد ، وجود ندارد . همانطوریکه هری استین ولفسنچ در مقاله ی نگرش وحیانی به خدا و منتقدان آن میگوید : عقیده ی هیوم مبنی بر اینکه خدایی که شناخته نمیشود ، خدایی است که وجود ندارد ، عقیده است که متاثر از فلسفه ی بارکلی میباشد . در فلسفه ی بارکلی ، وجود داشتن به معنای ادراک شدن یا شناخته شدن است . در نتیجه اگر چیزی به شناخت در نیاید ، وجود ندارد .
پیش از این پرسشی را مطرح کردیم که چرا یهود شان و رتبه ی خدا را تنزل میدهد ؟ همه ی تلاشهای احبار و حاخام های یهودی در شخصیت پردازی انسان گرایانه از خدا را میتوان در پیشنهاد جان هیک مشاهده کرد . هیک که در مقاله اش خدا کیست و چیست ؟ آشکارا میگوید : که مفهوم خدا را میتوان به مانند یک انسان تشریح کرد . و بر این اساس خداوند موجودی شبیه ماست و ما دو موجود هستیم ، خدا و شخص خود ما . حرکت به سوی آینده ای خوب و قابل مصالحه را پیشنهاد میکند ، میگوید : در حال حاضر قصد دارم تا حرکت به سوی آینده ای خوب و قابل مصالحه را پیشنهاد کنم . در باره ی خدایی انسانگونه که دخالت نمیکند و در تاریخ و زندگی دست نمیبرد و خدایی که مانع اتفاق افتادن چیز هایی که باید رخ دهند نمیشود و بالعکس . آیا مثالی واضحتر از این برای خودخواهی آدمی سراغ دارید ؟ چرا هیک پیشنهاد حذف خود و دخالت نکردن خود را نداد ؟ و آیا بنابر توصیه ی هیک مایی که هم خداییم و هم خودمانیم ، با از کار انداختن خدا ، به موجودی نیمه تبدیل نشده ایم ؟ کاملا میتوان فهمید که این ترشحهات ذهنهای مریض چه بلای خانمانسوزی را برای جمعی از مردم دنیا به ارمغان آورده است . روزی کریتیاس ، رهبر جباران سی گانه ی آتن در آغاز قرن پنجم پیش از میلاد دین را ترساننده ی مردم معرفی کرد . قرن ها بعد عقیده ی کریتیاس به عنوان دین افیون مردم است از جانب کسانی که خود و انقلابشان سخت متهم به یهودیگری سازمان دهی شده است ، در بین مردم رواج و از نو احیا گردید . اخیرا به خاطر تزلزل در دینداران ، تهور و بیباکی خدا ستیزانه در بی دینان و ترویج به عقیده ی لاینحل بودن مسئله ی خدا در جمعی که نه از دیندارانند و نه از بی دینان ، از خدای مرده سخن میگویند . در حالیکه :
الله لا اله الا هو الحی القیوم لاتاخذه سنة و لا نوم (بقره ، 255) .
خداست که معبودی جز او نیست ، زنده و بر پا دارنده است نه خوابی سبک اورا میگیرد و نه خوابی گران .
براستی چه کسانی از خدای مرده سخن میگویند ؟ و چرا جمعی از خدای زنده وحشت دارند ؟ آنانی که در آن سوی مرز خدا را مرده به حساب آوردند چه سودی بردند که اکنون در این سوی آب به قتل خدا کمر بسته اند ؟
همه ی آنانی که میگویند : ما با خدا به عنوان سوژه ای برای نیایش مبارزه نمیکنیم ، اما خدا به عنوان قانون گذار باید صحنه را ترک کند . میگویند : خدا بماند اما در خانه ی خودش . تشریف داشته باشند منتها در امور زندگی و معاش ما دخالت نکند . بعبارت دیگر خدا را عبادت میکنیم اما اطاعت نمیکنیم . خدای خالق را میپذیریم اما خدای شارع را نخواهیم پذیرفت . شک نکنند که دانش آموخته ی مدرسه ی عمومی دانشوران یهود که با سیستم دروس عینی ذهن شویی و مهره آفرینی میکند ، میباشند .
ادامه دارد .......