ìدر زد کسي از سمت خيابان تو نبودي
برخاستم از خواب هراسان تو نبوديپاشويه پر از برگ شد و ماه فرو رفت
درشاخه تاريک درختان تو نبودي اي قصه شرقي ندميدي و شبم ماند
در اين شب تاريک و هراسان تونبودياي رايحه سوره يوسف نوزيدي
اي عطر غزلهاي سليمان تو نبودي
ìشايد فراقي که در اين روزها ناچار به پذيرشش هستيم، خود سودمند باشد.چيزهاي بسيار بزرگ را تنها مي توان از دور ديد.
چرا به روز نميكنيد؟